ترنم باران
جملگی ما عاشقان بارانیم



وقتی از کسی می رنجید، اگر بخواهید به او صدمه ای بزنید، در واقع ابتدا به خود آسیب می زنید. هنگام رنجش، وقتی خشمگین می شوید و کلامتان تند و طعنه آمیز می شود، مغز بیکار نمی نشیند و هورمون های کورتیزول و آدرنالین ترشح می کند و به سلامت جسمانی و روانی شما آسیب برساند...
وقتی از کسی متنفر می شوید، احساسات خوشایند شور، شوق، سرزنده بودن و لذت را از دست می دهید و در مقابل احساسات دردناکی مثل خشم، عصبانیت، غم و دلهره ذهنتان را فرامی گیرد و مثل اینکه اطراف خود دیواری کشیده باشید، زندگی تان را پر رنج و مشکل دار می کنید.
هرگاه نسبت به دیگران نفرت و خشم دارید، ناراحتی آن در درجه اول برای خودتان می ماند و هرگاه عشق خود را به دیگران ابرازمی کنید، احساس خوشایندی را ابتدا درون خود تجربه می کنید.
داستان جالب و آموزنده ای از بودا وجود دارد که در آن به خوبی نشان داده شده است که چگونه رنجش می تواند فقط به شخص رنجیده آسیب رساند:
روزی بودا وارد دهکده ای شد. شخصی بسیار عصبانی به سراغش آمد و شروع به توهین کرد. او به بودا گفت: «چطور به خود اجازه دادی آدم ها را دورت جمع کنی و برای آنها صحبت کنی ؟ تو هم مانند خیلی از افراد متقلب و احمقی!» بودا از برخورد تند این مرد عصبانی نشد و با آرامش پرسید: «اگر شما برای من هدیه ای بیاوری و من آن را قبول نکنم، این هدیه پیش چه کسی خواهد ماند؟» مرد عصبانی که انتظار چنین سوالی را نداشت، با تعجب گفت پیش خود من، برای اینکه خودم آن را تهیه کرده ام. بودا با لبخندی آرام گفت: «داستان این هدیه، همان داستان خشم شماست. اگر من این اهانت و ناسزا را بر خود نپذیرم، این خشم و نفرت به خود شما برمی گردد و به خودتان بیش از همه صدمه خواهد زد.»
وقتی از دست کسی دلخور می شوید، به این فکرکنید که رهاکردن بحث و فراموش کردن رنجش فقط برای طرف مقابل سود ندارد، سود فراموش کردن رنجش، در وهله نخست از آن خود شماست.



ادامه مطلب ...


           
سه شنبه 26 مهر 1390برچسب:, :: 1:0
آرتیستون

زنده بودن فی نفسه دارای ارزش است. به همین دلیل است که همه موجودات از کوچک ترین میکروب تا اشرف مخلوقات، برای زنده ماندن تلاش می کنند. ممکن است یک جانور تک سلولی به نظر انسان بسیار حقیر برسد اما حتی آن موجود هم دارای خصوصیتی است که انسان نمی تواند آن را بیافریند...
زنده بودن، یعنی همان تعادل لرزنده ولی پیچیده ای که نام حیات به آن داده ایم و فقط خداوند قادر به خلق آن بوده است. اگر همه اجزای یک میکروب را کنار هم بچینیم و مولکول های پیچیده و موادمعدنی را هم کنار یکدیگر بگذاریم، آن مجموعه حیات نخواهد یافت و به یک سامانه زنده تبدیل نخواهد شد. به همین دلیل است که ارزش زنده بودن را که در فرضیه عمومی سامانه های زنده به عنوان یک پدیده نوخاست مطرح می شود و هدیه خداوند است، باید شناخت.اما همان گونه که سامانه زنده بر موجود بی جان و جماد برتری دارد، در سیر تکاملی زندگی، حرکتی را به سوی شعور می بینیم. این شعور، آگاهی از زندگی، آگاهی از خود و سرانجام آگاهی از آفریننده است که در مسیر تکامل زندگی پدیدمی آید. باز هم برحسب فرضیه عمومی موجودات زنده، پدیده نوخاسته دیگری به نام زبان، اندیشه و خودآگاهی در انسان به لطف حق پدیدار شده و او را بر دیگر جانداران برتری داده است.
انسان تنها موجودی است که نه فقط زنده است بلکه آگاهی کامل از زنده بودن خود دارد. انسان برخلاف دیگر موجودات زنده نه فقط در زمان حال زندگی می کند بلکه گذشته و آینده هم دارد. انسان تنها موجودی است که دارای تاریخ است یعنی علاوه بر گذشته فردی، گذشته گروهی هم دارد که برای ساختن آینده بهتر از آن عبرت بگیرد. توجه به موارد فوق الذکر باعث شده تعریف محدود تندرستی، امروز به تعریف جامع تر سلامت که شامل ابعاد زیستی، روانی، اجتماعی و روحانی زندگی است، تبدیل شود. انسان سالم نه تنها به بیماری های جسمی دچار نیست، بلکه مشکلات روانی نیز ندارد.

دکتر فربد فدائی
مدیرگروه روانپزشکی دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی
روزنامه سلامت



           
دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:, :: 15:56
آرتیستون

کودکی که لنگه کفشش را امواج از او گرفته بود؛ روی ساحل نوشت:
" دریا دزد است "
مردی که از دریا ماهی گرفته بود روی ساحل نوشت:
" دریا سخاوتمندترین سفره ی هستی است "
موج دریا آمد و جملات را با خود محو کرد و این پیام را به جا گذاشت:

برداشت دیگران در مورد خود را در وسعت خویش حل کنیم...‬



           
دو شنبه 24 مهر 1390برچسب:, :: 6:52
آرتیستون


قوی ترین آدم جهان هم که باشی

وقت هایی هست

که دستی باید لمس ات کند

تنی

تن ات را داغ کند

و لبی

طعم لب ات را بچشد


مستقل ترین آدم جهان هم که باشی

وقت هایی هست

که دلت پر میزند برای کسی که برسد

و بخواهد که آرام رانندگی کنی

و شام ات را نخورده روی میز نگذاری و بروی

مسافرترین آدم دنیا هم

دست خطی می خواهد که بنویسد برایش

" زود برگرد "

طاقت دوری ات را ندارم



           
دو شنبه 23 مهر 1390برچسب:, :: 13:24
آرتیستون

 

مردها در حضور زن ها مثل بچه هایی می مانند که داخل یک اسباب بازی فروشی شده باشند. قلبشان پیش یک چیز خاص است اما با اینحال هنوز هم هر چیز جذابی که دوروبرشان باشد را نگاه می کنند.
مردها موجوداتی بصری هستند
مردها به هیچ وجه نمی توانند از تحسین کردن زیبایی زنان خودداری کنند. اما آیا انجام اینکار وقتی پیش همسر یا معشوقه شان هستند درست است؟ مجله سلامت مردان اخیراً رای گیری در این مورد انجام داده است:
· 53 درصد گفتند که اگر موردی باشد حتماً نگاه می کنند.
· 28 درصد گفتند فقط در موارد بسیار خاص و حتماً با داشتن عینک آفتابی این کار را می کنند.
· 19 درصد گفتند که هیچوقت اینکار را نمی کنند چون نمی خواهند همسرشان از دست آنها ناراحت شود.



ادامه مطلب ...


           
دو شنبه 22 مهر 1390برچسب:, :: 12:13
آرتیستون

پیرامون کاوه آهنگر از حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی :

خروشید و زد دست بر سر ز شاه                             که شاها منم کاوه دادخواه‏
یکى بی ‏زیان مرد آهنگرم                                    ز شاه آتش آید همى بر سرم‏
تو شاهى و گر اژدها پیکرى                                        بباید بدین داستان داورى‏
که گر هفت کشور بشاهى تراست                  چرا رنج و سختى همه بهر ماست‏
شماریت با من بباید گرفت                                   بدان تا جهان ماند اندر شگفت‏
مگر کز شمار تو آید پدید                                    که نوبت ز گیتى بمن چون رسید
که مارانت را مغز فرزند من                                         همى داد باید ز هر انجمن‏
سپهبد بگفتار او بنگرید                                     شگفت آمدش کان سخن‏ها شنید
بدو باز دادند فرزند او                                                     بخوبى بجستند پیوند او
بفرمود پس کاوه را پادشا                                         که باشد بر ان محضر اندر گوا
چو بر خواند کاوه همه محضرش                              سبک سوى پیران آن کشورش‏
خروشید کاى پاى مردان دیو                                     بریده دل از ترس گیهان خدیو
همه سوى دوزخ نهادید روى                                           سپردید دلها بگفتار اوى‏
نباشم بدین محضر اندر گوا                                       نه هرگز بر اندیشم از پادشا
خروشید و برجست لرزان ز جاى                                  بدرّید و بسپرد محضر بپاى‏
گرانمایه فرزند او پیش اوى                                    ز ایوان برون شد خروشان بکوى‏
مهان شاه را خواندند آفرین                                           که اى نامور شهریار زمین‏
ز چرخ فلک بر سرت باد سرد                                         نیارد گذشتن بروز نبرد……



           
شنبه 21 مهر 1390برچسب:, :: 8:12
آرتیستون

 

حافظ حافظه ماست و فال حافظ یادگاری از نیکان ما باشد که در زلال معرفت اشعارش بهره ای داشته باشیم و از خدا طلب کنیم که به ما بینش و چراغ راهی به سوی خودش قرار دهد

 



           
شنبه 20 مهر 1390برچسب:, :: 14:6
آرتیستون

 

مرد جوانی پدر پیرش مریض شد. چون وضع بیماری پیرمرد شدت گرفت او را در گوشه جاده ای رها کرد و از آنجا دور شد. پیرمرد ساعت ها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفس های آخرش را می کشید. رهگذران از ترس واگیرداشتن بیماری و فرار از دردسر روی خود را به سمت دیگری می چرخاندند و بی اعتنا به پیرمرد ....

نالان راه خود را می گرفتند و می رفتند. شیوانا از آن جاده عبور می کرد. به محض اینکه پیرمرد را دید او را بر دوش گرفت تا به مدرسه ببرد و درمانش کند. یکی از رهگذران به طعنه به شیوانا گفت:" این پیرمرد فقیر است و بیمار و مرگش نیز نزدیک! نه از او سودی به تو می رسد و نه کمک تو تغییری در اوضاع این پیرمرد باعث می شود. حتی پسرش هم او را در اینجا به حال خود رها کرده و رفته است. تو برای چی به او کمک می کنی!؟"شیوانا به رهگذر گفت:" من به او کمک نمی کنم!! من دارم به خودم کمک می کنم. اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم چگونه روی به آسمان برگردانم و از خالق هستی تقاضای هم صحبتی داشته باشم. من دارم به خودم کمک می کنم !

 



           
شنبه 19 مهر 1390برچسب:, :: 12:59
آرتیستون

 

در یک شهربازی پسرکی سیاهپوست به مرد بادکنک فروشی نگاه می کرد که از قرار معلوم فروشنده مهربانی بود.
بادکنک فروش برای جلب توجه یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدینوسیله جمعیتی از مشتریان جوان را جذب خود کرد.
سپس بادکنک آبی و همینطور یک بادکنک زرد و بعد ازآن یک بادکنک سفید را رها کرد.
بادکنک ها سبکبال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپدید شدند.
پسرکی سیاهپوست هنوز به تماشا ایستاده بود و به یک بادکنک سیاه خیره شده بود.
تا این که پس از لحظاتی به بادکنک فروش نزدیک شد و با تردید پرسید:


ببخشید آقا! اگر بادکنک سیاه را هم رها می کردید آیا بالا می رفت ؟
مرد بادکنک فروش لبخندی به روی پسرک زد و با دندان نخی را که بادکنک سیاه را نگه داشته بود برید و بادکنک به طرف بالا اوج گرفت و پس از لحظاتی گفت :

" پسرم آن چیزی که سبب اوج گرفتن بادکنک می شود رنگ آن نیست بلکه چیزی است که در درون خود بادکنک قرار دارد"

دوست من ... چیزی که باعث رشد آدمها میشه رنگ و ظواهر نیست ...
رنگ ها ... تفاوت ها ... مهم نیستند ... مهم درون آدمه، چیزی که در درون آدم ها است تعیین کننده مرتبه و جایگاهشونه و هرچقدر ذهنیات ارزشمندتر باشه ، جایگاه والاتر و شایسته تری نصیب آدم ها میشه.




           
شنبه 18 مهر 1390برچسب:, :: 13:50
آرتیستون

 

چشمانم را که باز کردم، سیاهی ِ مطلقی را دیدم که نمی دانستم چیست.
ولی مرا در خود غرق می کرد...
گذشت سال ها و فهمیدم، درد تنهایی بود، او را که دیدم تنها تر شدم. حالا سیاهی را نمی بینم، زیرا خود تنها شدم...



           
شنبه 18 مهر 1390برچسب:, :: 13:6
آرتیستون
درباره وبلاگ


اول سلام دوم خوبید سلامتید چه خبر ؟ مامان بابا خوبن ........ اووووووووم خوب بزار ببینم . عاقا من تو این وبلاگ هر چی خوشم بیاد می زارم . امیدوارم شما هم دوس داشته باشین . البت بیشتر داستان هستا اما خوب چیزای دیگه هم پیدا می شه .......
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ترنم باران و آدرس amatis-93.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 100
بازدید هفته : 1367
بازدید ماه : 1640
بازدید کل : 61964
تعداد مطالب : 111
تعداد نظرات : 139
تعداد آنلاین : 1